عقب گشتن. برگشتن. بازگردیدن. مراجعت کردن. تقهقر: آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت. نظامی. بازپس گرد و کار خویش بساز دست کوتاه کن ز رنج دراز. نظامی. وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک. نظامی. تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت. نظامی، روی خوش نشان دادن. بشاشت نمودن: مجنون کمر نیاز بندد لیلی برخ که بازخندد. نظامی
عقب گشتن. برگشتن. بازگردیدن. مراجعت کردن. تقهقر: آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر بازپس گشته که باران شدنم نگذارند. خاقانی. چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت. نظامی. بازپس گرد و کار خویش بساز دست کوتاه کن ز رنج دراز. نظامی. وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک. نظامی. تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت. نظامی، روی خوش نشان دادن. بشاشت نمودن: مجنون کمر نیاز بندد لیلی برخ که بازخندد. نظامی